تئوري محدوديتها

5

Eli goldratt در كتاب((the goal)) با ارائه نظريات خود به صورت تئوري محدوديتها جان تازه اي به ديدگاه هاي بهينه سازي تجاري بخشيد . (گولدرات دكوكس 1993 ) اين نظرات مديريتي بهتترين فروشنده به صورت داستان مهيجي است كه در آن تلاش مدير شركت ظرف مدت 90 روز براي حفظ زيان ناشي از عملكرد جلوگيري از ورشكستگي پيگيري مي شود . در اين داستان گلدرات دكوكس به حسابداري قيمت تمام شده به عنوان ((دشمني براي بهروري )) حمله كرده و به جاي آن از تكنيك هاي پيشرفته كلي تري همانند MRT  ، JIT و كنترل آماري پروسه استفاده مي كنند . تداوم بقاي حسابداري قيمت تمام شده در برابر حملات مستمري كه به آن مي شود مشابه به احتمالات گلدرات در بخش مربوط به توانايي مقررات برا ي ايجاد تغيير و قرار دادن پيشرفت هاي اجباري به صورت برنامه و برنامه هاي آموزشي است . يك نمونه در اين زمينه خود تئوري محدوديت هاست . تئوري محدوديت ها (TOC) روش هايي را براي افزايش سود عملياتي با شناسايي گلوگاههاي عملياتي ، و درك اين مطلب كه محدوديت منابع تعين كننده ظرفيت پذيرش مجموعه به صورت كلي است ، توضيح مي دهد . گلوگاه را مي توان با شناسايي عملياتي كه در آن حجم زيادي از كالا ها منتظر انجام تعيين كننده ظرفيت پذيرش مجموعه به طور كلي است ، توضيح مي دهد . گلوگاه را ميتوان با شناسايي عملياتي كه در آن حجم زيادي از كالاها منتظر انجام كار روي آن ها هستند شناسايي نمود . خلاصه اي از بهبود تئوري در مقاله jones & dugdale(1998) آمده است .

مدير بايد مطمئن شود كه گلوگاه منابع هميشه مشغول بماند و ساير منابع طبق برنامه در مرحله بعد از گلوگاه قرار گيرند .

تئوري محدوديتها بر پايه سه معيار اصلي طراحي و ايجاد شده است :

  • سهم ظرفيت پذيرش = در آمد فروش- هزينه مواد مستقيم
  • سرمايه گذاري (سهام ) = موجوي كالا (مثل مواد خام ، wip ، كالاي ساخته شده (فقط شامل مواد )+ هزينه هاي تحقيق و توسعه + ساختمان و تجهيزات
  • هزينه هاي عملياتي = شامل هزينه هاي عملياتي به غير از مواد مستقيم ، هزينه هاي دستمزد و سر بارها و استهلاك .در ضمن به طور تلويحي فرض شده است كه همه اين مواد ثابت هستند اين فرض ممكن است باعث شود كه بسياري از منتقدان تصور كنند كه اندازه گيريهاي TOC داراي كابردي كوتاه مدت هستند .

TOC قصد افزايش ظرفيت پذيرش را همراه با كاهش سرمايه گذاري و هزينه هاي عملياتي را دارد . و اين عمل با پيگيري يكسري مراحل مرتبط با مديريت كمبود منابع انجام مي شود .

پنج مرحله كلي :

مرحله 1 : تشخيص اين كه ظرفيت پذيرش كل مدرسه به وسيله محدوديت منابع محدود مي شود.

مرحله 2: شناسايي محدوديت منابع كه معمولا با مشاهده محلي كه كالا ها براي انجام كار بيشتر معطل مي مانند انجام مي شود .

مرحله 3 : نگهداري مداوم گلوگاه توليدي به صورت شغول و برنامه ريزي تمامي عمليات با توجه به آن نياز به منابع محدود باعث مي شود كه برنامه توليد بر پايه ساير منابع طرح گردد و در اين حالت جايگاهي براي ساير ماشينها يا عمليات در نظر گرفته مي شود . افزايش توليد فقط باعث افزايش كالا بدون افزايش ظرفيت پذيرش مي شود . TOC  مي خواهد كه موجودي كار در  جريان ساخت را محدود كند . با اينحال TOC طرفدار نگهداري حجمي از كالا قبل از گلوگاه ماشين است تا مطمئن شود كه ماشين ناخواسته بيكار نمي ماند .

مرحله4 : ارزيابي تنگناهاي سيستم با افزايش ظرفيت سيستم اين عمل در صورت افزايش پذيرش بيش از هزينه صرف شده براي توسعه ميسر مي باشد .

مرحله 5 :اگر در هر كدام از مراحل بالا محدوديتي مشاهده شده به مرحله 1 برگرديد .

Drum-Buffer,ropeگلدرات TOC را به سه قسمت Drum ، Buffer ، rope خلاصه نموده است . نتايج حاصل از سيستم هاي توليد ، آهنگي را براي توليد ايجاد مي كند كه از طريق آن مي توان محدوديتهاي ماشين ها را پيگيري نمود (Drum) از طريق اين پيگيري قبل از اين ماشين ذخاير احتياطي انباشت نمود (Buffer) تا در صورت نياز با توجه به سفارش مشتري مواد اوليه را جذب يا آزاد نمود (Rope)

مهمترين پرسشي كه در اين مقاله مطرح شده است صرفاً در رابطه با نظر منتقدان toc در زمينه وجود ايراد در معيارهاي حسابداري يا اينكه معيارهاي آن نسبت به ساير اندازه گيريها يا روشهاي حسابداري  ومديريتي ساده هستند ويا اينكه نظرات مخالفان در موارد كمي كه مدلها براي آنها طراحي شده اند اعمال مي شود نيست وبلكه آن است كه چرا در  رابطه با فرهنگ حسابداري اين يك تئوري  واپسگرانه است.اين مطالب از آنجا يي جالب توجه است كه شواهد  عيني در اين زمينه در كار goldratt وجود داشته روي مباحث آكادميكي در زمينه فرضيات وكاربردهاي حسابداري داشته است.(jones & dugdale 1998) آنها خاطرنشان شدند كه گلدرات هرگز به ساير نويسندگان استناد  نكرده است ولي براي نشان دادن مطالب بارها به پلاتو و ايسك نيوتون متوسل شده است.

علاوه براين جونزو داگدال قبول  كردند كه toc پتانسيل قابل توجهي براي عنوان شدن به صورت فرضيه انتقال دارد.آنها ادعا كردند كه “اين شيوه توانايي متدولوژي جهت تغيير مستقيم خاص داشته وبا اهداف موانع به همان گونه اي كه هستند برخورد مي كنند”اين آخرين نكته به بهترين شكل عنوان شده است زيرا toc تنها با اهداف انتخابي  وفرضيات ساده سروكار دارد مثلاً اين فرض كه معمولاً فقط يك زنجيره از محدوديتها وجود دارد كه به سادگي قابل شناسايي،تثبيت بود مي توان روابط  دافعي را بين محدوديتهاي مختلف بيان نمود.

با اينحال toc داراي پتانسيل خوبي براي عمل كردن به صورت وسيله اي كه موسسات را به سمت تطابق تكنيكهاي هزينه يابي حاشيه اي با اهداف تصميم گيري جلومي برد،مي باشد.كاربرد خيلي ساده اين اصول خيلي بهتر از عدم وجود آن وكاربرد  آن مي باشد toc همچنين به مديران براي داشتن نگرش مهم را استراتژيكي نيست به اين موضوع كه سودآوري محصول مهم نيست بلكه سودآوري منابع مورد استفاده مهم است ونيز اينكه عملاً استفاده سودمند  از منابع محدود مطرح است،جهت مي دهداز اين نظر toc به عنوان حريفي براي فعاليتهاي مبتني بر هزينه يابي در مراكز عمومي عمل مي كند.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *